اخبار

گفت و گو با دکتر محمدعلی مازندرانی از پیشکسوتان صنعت رنگ و رزین کشور: چون بسی ابلیس آدم روی هست …

بسپار می نویسد، جناب آقای مازندرانی از اینکه فرصتی دست داد یکبار دیگر از طریق مجله بسپار با شما گفت و گو کنیم بسیار خوشحالم. نمی دانم چه در نوستالژی نهفته است که همه ما یا دست کم تعدادی از جمله خود من، با یادآوری خیلی خاطره ها در گذشته آهی سرشار از افسوس می کشیم. هوس بازگشتن به آن فضا و آن موقعیت ها که اتفاقا در بیشتر موارد در زمان خودش چندان آرام و بی دغدغه هم نبوده است …

در آن روزهای سالهای خیلی قبل یادم هست (اگر اشتباه نکنم) در دفتری در خیابان امیراتابک تهران خدمت شما رسیدم و به عنوان خبرنگار بسپار با هم گفت و گوی گرمی داشتیم. البته که شما خونگرم بودید و من مثل آن روزها و این روزها تلخ و سرد. بگذریم.

(البته به خاطرم آوردید که بیش از یک بار مصاحبه داشتیم. ظاهرا یک بار دیگر در دفتر مجله، همراه با آقای محسن حاج بابا)

آقای مازندرانی عزیز شما فردی هستید که در صنعت رنگ و رزین کشور به خوشنامی شهره اید. فعالیت تولیدی در شرکت شیمی رزین داشته اید و کتاب تکنولوژی رنگ و رزین را در این علم نوشته اید و …

اصلا چه طور شد که وارد این صنعت شدید؟  و چه طور شد که به گمانم ناگهان، از آن خارج شدید؟

به نظرم به نوعی عزلت گزیده اید (همان چیزی که من خیلی راستش آرزوی عملی کردنش را دارم و اراده نمی کنمش شاید.) آیا در این عزلت خودخواسته هرگز این صنعت را دنبال کرده اید و تحولات آن را؟

به عنوان یک ناظر بیرونی در این سالها صنعت رنگ و رزین را به چه سمت و سویی دیده اید و تحلیل شما از روند تغییرات در آن چیست؟

آیا پس از تعطیلی واحد تولیدی شما، کسی در این صنعت سراغی از شما گرفت؟ چه کسانی؟

حتما در این مدت برای مشاوره در واحدهای مختلف درخواست هایی داشته اید. هیچ وقت شد که بپذیرید؟ اگر نه چرا؟

آیا با واحدهای دانشگاهی و پژوهشی در ارتباط بوده اید؟ روند تغییرات را در این بخش چگونه می بینید؟

آینده صنعت رنگ و رزین کشور را چه طور ارزیابی می کنید؟ آیا همچنان با مدیران این صنعت ارتباط دارید؟

اهل شعر و ادبیات هستید … آیا این علاقمندی را دنبال می کنید؟

این روزهای خود را چگونه می گذرانید؟

پیشنهاد و توصیه شما به مدیران چیست؟

 

مازندرانی: مصاحبه با بسپار در گرانی است که به هرکس ندهند

پر طاووس که زیباست به کرکس ندهند

لذا:

چو ببینی محرمی گو سر جان

گل ببینی نعره زن چون بلبلان

 

ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه ام بار دلی ست بر زبان


بسیار خرسندم که در این واپسین ایام زندگی، سعادت و افتخاری به این بزرگی مجددا نصیبم گشته که همچون نشست های سالیان گذشته در سایه محبت، علم و عشق که همراه است با علاقه و دفع مشکلات و تظلمات از صنایع رنگ و رزین و چسب، مرکب، چاپ، کامپوزیت و … با شما به صحبت بنشینم.

واقفم که با توجه به وقت پربهای شما و دیگر همکاران عزیز می بایستی تلاش نمایم که در حد توان به سوالات پر مغز و معنی دار شما به اختصار و مفید پاسخ دهم.

میسر نگردد به کس این سعادت 

به کعبه ولادت به مسجد شهادت

هر چند که در مثل مناقشه نیست اما به جرات می توانم بگویم که بنده نیز در کعبه مجله بسپار متولد شده ام و شکی نیست که از طریق  محراب بسپار و در پناه قضاوت و حمایت عموم عزیزان، بی رحمی، بی مروتی و علی الخصوص بی عدالتی فراوانی که بر بسیاری از کارآفرینان و دلسوزان علم و صنعت این کشور رفته است را به چالش خواهم کشید.

 

چطور شد که وارد این صنعت شدم؟

از رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف

نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو

به علت ارتباط احتمالی زنجیروار سوالاتتان لازم است که در مورد سوال اول توضیحات بیشتری ارایه گردد.

همانطوریکه اکثر دوستان و همکاران ارجمند در جریان هستند، بنده یک روستازاده کشاورز از والدین با ایمان و راستین با پدری بزرگوار هستم که هر چند سواد کافی نداشت اما با قرآن و کتب دینی آشنا بود، خودساخته مبتکر و زحمت کش.

پدر علاقه و اعتقاد محکمی داشت که در رشته پزشکی تحصیل کنم. پس از اخذ دیپلم ریاضی با فشار و زحمات فراوان موفق به جلب رضایت والدین در موافقت قبول پرداخت هزینه تحصیلی در آمریکا جهت ادامه تحصیل شدم که به قول تعدادی از دوستان این موفقیت بیشتر به یک معجزه شبیه بود. چون در آن زمان تعداد انگشت شماری از روستاییان قادر به رفتن به آمریکا جهت ادامه تحصیل بودند چه برسد به یک کشاورز زاده مذهبی با توان مالی متوسط.

در سال های اول و دوم تحصیل در آمریکا، کسب نمرات A+ و عضویت افتخاری در یک انجمن علمی به نام QTK به بیشتر شناخته شدن بنده در دانشکده و در سطح شهر منجر شد بطوریکه مفتخر به دریافت کمک هزینه تحصیلی از طرف خیرین شهر شدم. در این زمان همچنین مورد توجه بیشتر اساتید محترم دانشکده در مورد انتخاب نهایی رشته تحصیلی که از قبل از آرزوی  پدرم آگاه بودند قرار گرفتم. متاسفانه بنا بر اظهارات اکثر اساتید در آن زمان در آمریکا (بر خلاف ایران) امکان رفتن مستقیم به دانشکده پزشکی از دیپلم غیر ممکن و محال بود مگر این که در ابتدا در یکی از رشته های بیولوژی، شیمی و یا مهندسی شیمی تحصیل کرده و پس از اخذ مدرک BS با معدل کل A آنگاه امکان رفتن به دانشکده پزشکی میسر می گردید. خلاصه مانده بودم که چه کنم و به پدرم چه بگویم. همزمان به طور تصادفی با یک هیات شرکت نفت ایرانی در آمریکا ملاقاتی داشتم که می گفتند اگر در رشته مهندسی شیمی Chemical Engineering خصوصا از دانشگاه ایالتی ویسکانسین که در آن زمان در تعدادی رشته ها خصوصا رشته مهندسی شیمی رتبه اول را در آمریکا داشت فارغ التحصیل شوم، می توانم به استخدام شرکت نفت ایران درآیم.

لذا پس از تفکر بسیار تصمیم گرفتم که در رشته مهندسی شیمی آن هم در صورت پذیرش در دانشگاه ایالتی ویسکانسین ادامه تحصیل دهم و چنانچه به هر دلیلی  نخواستم وارد دانشکده پزشکی شوم حداقل در رشته مهندسی شیمی فارغ التحصیل شوم. در حین تحصیل در این دانشگاه با یک ایرانی که فرزند یکی از مدیران ارشد شرکت نفت ایران در تهران و همکلاسی من بود، رفاقت و صمیمیتی پیدا کردم و شاید دلیل و پاسخ اصلی سوال شما بتوان گفت که آشنایی با این خانواده معزز بود. پدر همکلاسیم گهگاهی به آمریکا می آمد و یک بار هم که من افتخار زیارت ایشان را داشتم به من فرمودند که اگر به ایران برگشتم و خواستم در ایران کار کنم حتما به دیدنش در شرکت نفت مستقر در خیابان تخت جمشید سابق (طالقانی فعلی) بروم شاید بتواند زمینه استخدام مرا در شرکت نفت فراهم آورد.

زمانیکه با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی تصمیم به برگشت به ایران گرفتم در اولین فرصتی به دیدن پدر دوستم در تهران رفتم. وقتی به ایشان  پیشنهاد کاریشان را در شهر مدسین امریکا یادآور شدم با لهجه شیرین ترکی گفتند به خدا اگر همایون هم (نام همکلاسی من و پسر ایشان) اینجا بود همین کاری را برای استخدامش انتخاب می کردم که قصد دارم برای تو بکنم. آنگاه پرسید آیا به ایشان اعتماد دارم. عرض کردم بله. بعد تلفن را برداشت و با شخصی که بعدها فهمیدم موسس و بانی شرکت و یا بهتر بگویم دانشگاه تولیدی شرکت پارس پامچال فعلی بود در پشت خط تلفن، صحبت کرد و گفت منوچهر، دوست همایون که برایم خیلی عزیزست، در ایران است. از شما تمنا دارم که در کارخانجات خود در قزوین استخدامش کنید و او را فردی مفید تربیت کنید.

حال که خوب آن ملاقات و دیدار در شرکت نفت ایران را با خود مرور می کنم، دوست دارم که اجازه دهید احساسات کنونی ام را به مدد تعدادی از اشعار و جملات شعرای عظمالشان ایران زمین بیان کنم.

سرنوشت را کی توان از سر نوشت

آنچه از سر گذشت شد سرگذشت

حیف که بی دقت گذشت اما گذشت

تا که خواستیم یک دو روزی فکر کنیم

بر در خانه نوشتند: در گذشت

 

 

من همان دم که وضو ساختم ز آب کندانس رزین

چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

 

به خدا من از مرگ ماهی ها می ترسم و گرنه درد دلم را کامل با دریا می گویم.

بیایید تصمیم بگیریم که استاد تغییر باشیم نه قربانی تقدیر. در مسیر زندگی اگر عوض نشویم تعویض خواهیم شد. اینطور نباشد که روزی اشک هایمان را پاک کنیم و روزی همدیگر را. این حقیقت تلخ عینا برای حقیر بکار برده شده است! باید هوشیار بود و بنا به گفته آلبرت انیشتن زندگی همانند دوچرخه سواری است، برای حفظ تعادل باید به حرکت رو  به جلو ادامه داد.

 

و چه طور شد که به گمان شما ناگهان، تصمیم گرفتم از این صنعت خارج شوم؟ چرا؟

سوال شما شاید چکیده این بیت باشد که:

ای مرغ خوش آواز همه عمر به پرواز

چه شد که شکستند چنین بال و پرت را؟!

که در جواب چنین می گویم:

نه درد دل توانم گفت با کس بیش

نه راه پیش می دانم و نه از پس بیش

بیان شوق چه باشد که سوز دل آتش

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

تا که از جانب “بسپار” نباشد نظری

کوشش مظلومی چو من البته به جایی نرسد

همواره طبیعت و زیبایی را دوست داشته ام و هنگامیکه در پارس پامچال مشغول فعالیت در صنعت رنگ و رزین بودم به دو دلیل

1-     زیبایی و حفاظت

2-     اینکه در محیط، دنیایی از علم بود

روز به روز بیشتر و بیشتر به این صنعت علاقمند می شدم.

به گمانم هیچ رشته یا صنعتی همانند رنگ، دلنشین نیست و آزادی عمل در فرمولاسیون را ندارد!

آزادی عمل؟!

این انسان را یاد داستانی می اندازد که شاگرد آهنگری از استادکار یزدی اش پرسید: اوستا آیا می توانم دراز کشیده باد را به کوره آهنگری بدمم؟ استاد جواب داد: تو فقط بمیر و بدم!

وقت دم آهنگر ار پوشد دلق

احتشام او نشد کم پیش خلق

این داستان را می توان به صنعت رنگ تعمیم داد … می توان فرمولی نوشت که همه خواست های یک مشتری را داشته باشد، خواه در حالت سر پا، نشسته، دراز کشیده، زنده و یا مرده! یک فرمول نویس ولی باید برای نوشتن یک فرمول بر بسیاری از رشته های مختلف از قبیل ریاضی، فیزیک، شیمی، پلیمر، حسابداری، جغرافیا، محیط زیست، تاریخ ادبیات و … مسلط باشد.

حال جدا سوال اینست که کدام صنعت یا حرفه فنی را سراغ دارید که در آن برای اجرا یا نوشتن یک فرمول نیازمند به آگاهی و دانش رشته های گوناگون علمی باشید؟ و از همه مهمتر آزادی عمل است که یک فرمول نویس رنگ در نوشتن فرمول دارد، فقط مشروط به اینکه فرمولش بتواند به اکثر یا تمام خواسته های متقاضی پاسخ بدهد.

در ساخت یک رنگ باید مواردی از قبیل قیمت، رزین، پیگمان، حلال و … در نظر گرفته شود. همه این پارامترها و علاقه قبلی و شخصی، پشتکار، صداقت و نوشتن کتب علمی و مقالات باعث پیشرفت روزافزون اینجانب در کوتاه مدت و در نهایت تاسیس و ایجاد شرکت بازگانی مینافام و شرکت های تولیدی شیمی رزین، پویا رزین و آریانا پارس شد که بهترین و کاملترین انواع محصولات مصرفی در صنایع گوناگون رنگ و رزین مرکب و چسب، پشم شیشه و غیره را برای رفع احتیاجات مصرف کنندگان داخلی حتی صادرات، آن هم با کیفیت عالی و با خوشنامی تولید می کردند.

آن دسته از دوستانی که در دهه های هفتاد و هشتاد، دستی در صادرات داشتند به خوبی می دانند که گذر از گمرکات و بازاریابی، رقابت و پروسه های بانکی و دیگر مقولات صادرات در آن زمان در ایران، گذر از نه هفت خان رستم که چهل خان رستم بود! فقط یک عاشق میهن پرست می توانست بعد از به اصطلاح  خواندن اشهد، با سربلندی، فداکاری و زیان دهی موفق به صادرات شود. ناگفته نماند که بحث صادرات از ایران  خود مستلزم یک مصاحبه جدا و طولانی خواهد بود که بد نیست حال و آیندگان بدانند که فرزندان مظلوم این وطن چه از خودگذستگی، قبول ضررهای بی بازگشت و کارهای طاقت فرسایی را متحمل شدند تا بتوانند ابتدا مسیر خاکی صادراتی را احداث و در نهایت فقط قیرپاشی نمایند تا زمینه آسفالت فراهم گردد.  به قول زرتشت: حقیقت امر این است که خدمت به خلق یک وظیفه نیست بلکه لذت است.

حال شاید بتوانید حدس بزنید که ذکر این داستان چه ربطی به این جواب سوال دوم داشت و چرا؟

زیرا شرایط کاذب و مجازی اقتصاد ایران که بسیاری از بی عرضگان و دردانگان و به اصطلاح عزیزهای پدرو مادرهایی که یک شبه به مقام و پول رسیده بودند و از طریق فرصت طلبی و رانت خواری از راههای دلالی، آلودگی، واسطه گی و بعد هم ساخت و ساز میلیونر یا میلیاردر شده بودند، زمینه ضد تولید و واسطه گری را برای نه تنها بانک ها بلکه بعضی از مقامات هم فراهم نموده بودند و حتی کار را به جایی رسانیده بودند که متاسفانه این روش مضر و مفسد در نخبگان و تولیدکنندگان هم رخنه کرده بود. ممکن است بتوان به حقیقت تو سری زد ولی هرگز نمی توان آن را خفه کرد.

همکاران بنده در شرکت های مذکور که در ابتدا به هدف کمک و حمایت از تولید و جلوگیری از نابودی اقتصاد شرکت ها، تصمیم به سوق دادن درصدی از سرمایه در اقتصاد گرفته بودند که شاید تصمیمی لازم و درست هم به نظر می رسید، اما پس از گذشت یکی دو سال، طعم و مزه دلپذیر پر منفعت بودن و بدون ریسک بودن منافع کاذب حاصله در مقایسه نسبت به تولید، تعدادی از همکاران را برآن داشت تا با حاشیه سازی های غیر مستدل و ناجوانمردانه  آن هم به طور ناگهانی و در خفا و دور از چشم من تصمیم به تعطیلی هر دو کارخانه بگیرند!

کز صلح میان گربه و موش

بر باد رود دکان بقال

من از سود کاذب که ساخت و ساز داشت دانستم

که طعم پول برون آورد دست اندرکاران تولید را

من در عجبم ز تولید کنندگان که ایشان

به ز آنچه فروشند چه خواهند خریدن

در تنگنای حیرتم ز نخوت رفیق

یارب مباد آنگه که گدا معتبر شود

 

و روزیکه بنده را از تصمیم خود مطلع ساختند، حقیر در یک عکس العمل احساسی و آنی، عصبی و غیر منطقی تصمیم به خرید کل سهام آنها، آن هم بدون داشتن اندوخته مالی لازم و کافی جهت پرداخت بهای کاذب و غیر منصفانه سهام آنها گرفتم. خلاصه آنها هم که مشتاقانه منتظر چنین عکس العمل نابخردانه ای از طرف بنده بودند فورا یک قولنامه ناعادلانه و زیرکانه تنظیم و به امضای بنده رسانیدند. چون مطمن بودند که مازندرانی اگر سرش برود قول و تعهدش نمی رود. در نهایت من حقیر با قرض و قروض در کوتاه ترین زمان به تعهدات مالی خود عمل نمودم:

مرغ پر نارسته گر پران شود

لقمه هر گربه در آن شود       

 

خدا داند و من دانم و تو دانی

که یک فلوس نداشت مازندرانی

در ضمن با به رهن گذاشتن تمامی املاک خود، خانواده و تعدادی از دوستانم، منازل شرکا (سابق) را از گرو بانک ها آزاد کردم و مسوولیت کاری هر دو شرکت را بر عهده گرفتم. این واقعه از کم شانسی بنده مصادف شد با دولتهای نا کارآمد و غیرمسوول نهم و دهم، علی الخصوص در زمینه تولید و صادرات و همچنین اوج اختلاف خانوادگی حقیر که بعدها معلوم شد جاسوسان همکار مار در آستین پرورش داده، با کسب ماموریت خائنانه از طرف بعضی از شرکای سابق نقش اساسی در آتشفشان نمودن این اختلافات ایفا نمودند و این را با پوست و خون متوجه شدم که هرگز نمی توان با آدم های کوته فکر کارهای بزرگ انجام داد.   

چون بسی ابلیس آدم روی هست     

پس به هر دستی نشاید داد دست

افتاده درختی که  به خود می نالید 

از داغ تبر به خاک غم می نالید

گفتم چه کسی به ریشه ات زد         

گفتا آن کس که به زیر سایه ام می خوابید

همه این مصائب و دسیسه ها همراه با مشکلات و اسرار دیگر، از قبیل امکان فاش شدن بسیاری از تخلفات مالی و مدیریتی بعضی از شرکا و … توطئه های حجیم مخفیانه، از جمله تحریک کارگران به اعتصاب، کم کاری، شایعه سازی، فروش مواد اولیه و بسیاری از دیگر دسیسه ها، خیانتها و اقدامات مخفیانه قضایی باعث شد تا در نهایت مرا به طور مستقیم مجبور به اعلان تعطیل کارخانه ها نمایند و در جامعه واقعیت ها را وارونه جلوه داده و مهم تر از همه مرا بی تحرک و خانه نشین کردند و با ایجاد وحشت در طلبکاران قدیمی شرکتها، حتی نزدیک ترین افراد به من، به هدف وارد ساختن فشار عظیم روانی، روحی و آبرویی بسیج کردند. به علت پرداخت بهای سنگین ارزش سهم های کاذب، تحمیلی و هزینه های مرئی و نامرئی، جیبم از لحاظ نقدینگی خالی و با همراه شدن شایعات ورشگستگی و تحریک طلبکاران قبلی شرکتها، در نهایت موفق به خانه نشینی و کنج عزلت گرفتن حقیر شدند که همان هدفی بود که خائنین و چپاولگران می خواستند و متاسفانه به راحتی به هدف شومشان رسیدند. یک همت عالی با کیسه خالی در دست

که الهی به آن درد گرفتار نگردد کافر

 

احساس سوختن به تماشا نمی شود  

آتش بگیر تا بدانی چه می کشم


دوره خانه نشینی از اواخر سال 88 شرع شد تا اینکه ….

(ادامه دارد …)


متن کامل این گقت و گو را در شماره 180 ام دوماهنامه پوشرنگ بسپار که در مهر ماه منتشر شده است بخوانید. در صورت تمایل به دریافت نسخه نمونه رایگان و یا دریافت اشتراک با شماره های 02177523553 و 02177533158 داخلی 3 سرکارخانم ارشاد تماس بگیرید. امکان اشتراک آنلاین بر روی صفحه اصلی همین سایت وجود دارد. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا