اخبار

یادداشت فریدا عبدالوهابی بر نمایشگاه تخصصی پلاستیک و رنگ و رزین مشهد/ گاهی معجزه، قدم بعدی ماست

بسپار/ایران پلیمر همیشه در خاطرم این موضوع جا افتاده بود که، آدم ها درست در جایی با فاصله‌های طولانی که فقط عطر کهنه‌ای از لباسشان باقی مانده، امن و مهربان هستند و ما این صفت ها را که آنها فقط دوست دارند داشته باشند و اما تلاشی برای وقوع‌ش نمیکنند، در چند سانتی متری از حضورشان پیدا نمیکنیم. در بیست و چندمین روز از تابستان در همان زمان که هیچ انتظاری برای ثبت واقعیت‌ها در زندگی‌ام نداشتم درست در قدم بعدی ام، سفری پیش آمد و حقیقتی را نشانم داد. سفری کاری اما درس های بزرگی که در این بیست و خورده‌ای سال از کنارشان چشم بسته گذر کرده بودم و مثل پیدایش اولین ستاره‌ها یا اولین عشق‌ها هیچ داستان و پس زمینه ای از روند وجودشان نداشتم.
روز اول کمی سخت گذشت.
شرکت های بزرگ و شخصیت‌هایی که به زبان ادبی از تیپ خارج و سبکی برای ادای وجودی خود مانند شده بودند.
جلو میرفتم، لبخند میزدم، سکوت میکردم و تمام!
این ماجرای تمام زندگی بود و انتظار برای شنیده‌هایشان شیرینیِ چایِ دم کرده‌ی این مسافر که من باشم.
روز‌های بعد شخصیت‌ها غرفه‌ها و لبخند‌ها آشنا تر بود، از اتاقک ساخته شده گوشه روحم بیرون آمدم و برای دیدار‌های گرم‌تر آغوش گشودم.
اینبار سربازی بودم که به خانه باز میگشت.
بگذریم…
سفر را عمیق تر میکنیم، شخصیت‌ها شبیه آجر‌های بنایی بودند که قرار بود در ذهن من ساخته شوند و مرا از هر آنچه به اشتباه میدانستم جدا کنند.
نمیدانم کجای این ساختن‌ها لا به لای شناخته های بالفعل شده بود که حس کردم موسیقی کلام‌ها و آوای لبخند‌ها سمت چپ سینه‌ام را گرما بخشیده و بعد‌تر نورانی کردند.
بله این من با تمام جزئیاتِ اصلاح شده از پوسته‌ی منِ قبلی بیرون آمد و حالا با بنایی نورانی‌تر سلام میکند و لبخند‌های کش آمده تری هدیه میدهد.
شاید این سفر قهرمان ما بوده باشد، کسی چه میداند!؟

فریدا عبدالوهابی/ خبرنگار گروه رسانه ای بسپار/ ایران پلیمر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا