اخبار

سرمقاله /سوم خرداد، جنگ و چیزهای دیگر

بسپار/ ایران پلیمر “تو جنگ جنازه یه بچه یه دادم مادرش. دستش نبود. مادرش جنازه یه دید نشست رو خاکا. گفت بچه م غصه می خوره بی دست. دستشه پیدا کن. هیچ گریه نمی کرد. فقط می گفت دستشه پیدا کن. صورتش یادم نمی ره. چشماش هم. برگشتم سردخونه بیمارستان. یه دستی پیدا کردم. نمی دونستم مال کیه. پیچیدمش تو پارچه و بردم گذاشتم تو بغل مادرش. دستمه بوسید. جنازه شه برداشت رفت.”

 

“یه زن دیگه بود تو قبرستون می دیدمش. انگار قبرا عقرب دارن. می نشست روشون بعد تند می پرید، باز می نشست رو یکی دیگه. عین گنجشک. گفتمش چه ته؟ گفت قبر بچه م اسم نداره. پیداش نمی کنم. گفتم چند سالش بود؟ چی تنش بود؟ گفت پیرهن قرمز. بردمش سر یه قبری ته قبرستون. قبر بچه بود. کوچیک بود.  قسم خوردم براش گفتم خودم دیدم. قبر بچه ت همینه. یه نشونه هایی هم دادم الکی. نشست پای قبر، دیگه هم بلند نشد. رفتم یه پلاک آوردم روش نوشتم شهید. نوشتم بچه سه ساله پیرهن قرمز. هر روز می اومد می نشست تا شب. ئی قدر اومد تا شهر خالی شد. به زور بردنش.

تو جنگه ندیدی. دروغ می گی که دیدی. اگه دیده بودی می دونستی فرقی نداره کی سر قبر کی گریه کنه. کی بچه کیه بزرگ کنه.”

 

و این جنگ ها در خاورمیانه تمامی ندارند. ما هنوز در جنگیم در جبهه هایی بدون خاکریز. در جنگ های اقتصادی آرامی که از درون  ما را می خورند و کم کم تمام می شویم. بی اسلحه، بی مهمات، بدون نیروهای کمکی و پشتیبان. در جنگی هر روزه برای بقای نسل بعد در سرزمینی که نسل در نسل در آن کم خندیده ایم و بسیار گریه کرده ایم.

لعنت به جنگ ها و یادهایی که نمی کاهند.

 

تبسم علیزاد منیر 

*داخل گیومه بخش هایی از کتاب هرس/ نسیم مرعشی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا