اقتصاد و مدیریت

کنارگذاشتن پیش‌فرض‌ها؛ راهی برای خلق آینده متفاوت

بسپار می نویسد، یادم می‌آید کمتر از 7 سال داشتم که پدرم فوت شد. مادرم تعریف می‌کند چون خیلی بچه حساس و وابسته به پدرم بودم، نگران بوده که اگر من موضوع مرگ پدرم را بفهمم چه خواهد شد. به همین دلیل مرگ او را حدود یک ماه از من پنهان می‌کند و به من می‌گوید که پدرم به ماموریت رفته است. در طول این یک ماه مدام داستان‌هایی از افراد موفق و مشهور دنیا را برایم تعریف می‌کرد که در همه موارد، آن افراد یا پدر و مادر نداشته یا در سن کودکی آنها را از دست داده بودند. اواخر یک ماه وقتی از او می‌پرسم: «مامان پس بابا کی بر‌می‌گردد؟» با خونسردی می‌گوید: «پسرم من از تو بیشتر از این انتظار داشتم. دیگر بزرگ شده‌ای و فکر می‌کردم تا حالا خودت باید فهمیده باشی که پدرت مرده است و دیگر برنخواهد گشت.» مادرم از برخورد من کاملا متعجب می‌شود؛ چراکه من با خوشحالی از او پرسیده بودم: «پس تو کی می‌میری تا من بتوانم موفق و مشهور شوم.»

 

چقدر راحت ذهن ساده کودک دارای پیش‌فرض می‌شود. «برای موفقیت یا مشهور بودن آدم باید پدر و مادرش را از دست بدهد.» ولی فکر می‌کیند آیا فقط برای کودکان این اتفاق می‌افتد و ما بزرگ‌ها انیطور نیستیم؟ چند سال پیش در مطالعه مباحث علوم اعصاب (Neuroscience)‌ فهمیدم که مغز ما انسان‌ها چطور کار می‌کند. چطور شبکه‌های عصبی در طول زمان شکل می‌گیرند و الگوهای ذهنی را می‌سازند و چطور می‌شود که رفتار و اعمال ما بر اساس این الگوهای ذهنی ظاهر می‌شوند. مثلا اینکه چطور سیستم بینایی فقط حدود 20 درصد اطلاعات دیدن را تشکیل می‌دهد و 80 درصد باقی هیمن شبکه‌های مغز هسنتد. این همان دلیلی است که شما متن بالا را با تعدادی غلط املایی بدون اینکه متوجه بشوید یا حداقل همه آنها را تشخیص بدهید، درست خواندید (غلط‌ها در پی‌نوشت آمده است.)1

یا در تحقیق دیگری از افراد می‌خواهند تصاویری که مانیتور جلوی آنها نشان می‌دهد را با فشار دادن دکمه قرمز به معنای «دوست نداشتن» و دکمه سبز به معنای «دوست داشتن» دسته‌بندی کنند. هم‌زمان عملکرد مغز آنها اسکن می‌شود و کامپیوتر با تحلیل سیگنال‌های مغزی بعد از چندین عکس می‌تواند تا 8 ثانیه قبل از اینکه آنها دکمه را فشار بدهند مشخص کند که چه دکمه‌ای انتخاب خواهد شد! و این یعنی مغز ما قبل از خودمان تصمیم گرفته است! یا به‌عبارتی ما انسان‌ها در بیش از 95 درصد مواقع در حالت واکنش هستیم نه کنش! پس آیا واقعا اتفاقات اطرافمان آن‌طور است که ما می‌فهمیم؟! یا شاید هم نه!

بگذارید بیشتر توضیح بدهم، ما همه دارای «جمله‌های پیش‌فرض زندگی»2 هستیم که از مجموعه همین الگوهای ذهنی شکل گرفته و تمام مسیر  زندگی ما را به‌وجود می‌آورند. مثلا یکی از مهم‌ترین جمله‌های پیش‌فرض زندگی من که در یک خانواده فرهنگی بزرگ شده‌ ام این بوده که «آدم موفق کسی است که خوب درس بخواند، بعد دانشگاه برود، بعد ‌شغل مناسبی پیدا کند با حقوق خوب و برای خانواده‌اش با خرید خانه و ماشین در مراحل بعدی، ویلا و سفرهای خوب، یک زندگی عالی بسازد. من دوسوم عمرم را با این جمله ساخته و زندگی کردم. در این مدت هیچ وقت باور نداشتم که راه دیگری هم برای من می‌تواند وجود داشته باشد. تازه من که نسبت به بقیه فامیل کمی ریسک‌پذیری بیشتری داشتم وقتی شغلم را برای پیشرفت عوض می‌کردم هم مورد سرزنش واقع می‌شدم. من با پیدا کردن و تنها تغییر بعضی از این جملات، شرایط کاری و زندگی متفاوتی را تجربه کردم. پیشنهاد می‌کنم اگر شما هم از بعضی اتفاقات تکراری کار و زندگی‌تان که دوستشان ندارید خسته شده‌اید، چند دقیقه با خودتان خلوت کرده و سه تا از مهم‌ترین این جملات را بنویسید، شاید شما هم با من هم‌عقیده شدید. یادتان باشد شما سرمنشأ زندگی‌تان هستید.»

کامران فرنیان همدانی

پی‌نوشت‌

1- می‌کنید این‌طور، اساس، ذهنی، همین، هستند.2- مقاله فوق براساس بخشی از آنچه من در یک دوره آموزشی خارج از ایران یاد گرفته و تجربه کردم، تالیف شده است.

 منبع: دنیای اقتصاد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا