مقالات

فساد، فساد و باز هم فساد …

بسپار/ ایران پلیمر سال 1397 سال عجیبی بود. جهش ارزی و تخصیص و توزیع (شاید) بی برنامه دلار 4200 تومانی دولتی، خیلی چیزها را نشان داد. تا سال 1397 بسیاری از ما فکر می کردیم فساد مربوط به طبقه آقازاده هاست (صرفنظر از بار جنسیتی این واژه)، کسانی که ارتباطی ویژه با ساختار حکومت و قدرت دارند و سازمان یافته یا غیر سازمان یافته، بخشی از ثروت ملت را چنان چپاول می کنند که اصلا انگار کل جان اقتصاد کشور را گرفته اند. آنقدر سنگین شده بودند و شده اند که هیچ نمودار رشدی، نای صعودی شدن و بالا رفتن ندارد. 

سال 97 ولی معادلات ذهنی خیلی ها را به هم زد.

نیمه دوم سال گذشته اخباری از تخطی چند مدیر صنعت پلاستیک و اسف بارتر برخی اعضای هیات مدیره ها در تشکل های این صنعت منتشر شد. خبرهایی که نشان می داد تفاوت چند برابری قیمت میان مواد پتروشیمی عرضه شده در بورس کالا (محاسبه شده با ارز دولتی) و بازار آزاد تا چه حد برای برخی از خود ما در بدنه میانی جامعه، جذاب و دندان گیر بوده است. اما اینکه چندی پیش نام سه کارشناس پلیمر در یک پرونده اخلال در نظام اقتصادی کشور از طریق اختصاص سهمیه مواداولیه در ازای دریافت رشوه های چند ده و چند صد میلیونی بر سر زبان ها افتاد، دیگر تیر خلاص بود. حالا دانش آموخته ها هم راه های میانبر را انتخاب کرده بودند!

چه چیز یا چیزهایی در طی این سالها باعث شد که زندگی را مسابقه ای تصور کنیم که دارایی های مالی بیشتر در آن، به هر قیمت و فرصتی، برنده را معلوم می کند؟! ارزش های گذشته برای عده ای، این روزها مفهومی ندارند. پا روی سر دیگری می گذاریم و نزدیک ترین های زندگی مان را له می کنیم تا برسیم به چیزهایی که معلوم نیست حتی بتوانیم از آنها لذت ببریم و با داشتنشان شاد باشیم. چرا؟!

اگر بگذریم از اندک نام هایی که می شناختیم و می دانستیم آب نمی بینند، گرنه شناگران ماهری هستند! و دیده بودیم چشمه هایی از ناراستی شان را، خیلی از ما در طول سال 97 اسم هایی را شنیدیم که باور خطا کردنشان برایمان سخت بود. همکارمان بودند، دوستانمان، عضوی از خانواده مان، … با زندگی های معمولی.

عده ای حتی قربانی شدند، قربانی منافعی بسیار بزرگتر. قربانی یک شبه ره صد ساله رفتن برخی دیگر.

خبر فساد تمامی ندارد. خبرگزاری ها هر روز از فساد می نویسند، فساد در  پتروشیمی ها، وزاررتخانه ها، در کاغذ، در دارو، در کالاهای سبد مصرفی اساسی مردم، در زمین خواری، در از بین بردن منابع طبیعی و خداداد برای این نسل و نسل های بعدی، در … و اینها، این همه خبر هولناک آدم را دلسرد می کند. دلسرد از ماندن، دلسرد از اینکه بودن و تلاش کردنش آیا همه بی ثمر نبوده؟

همه این دلایل و عواملی که ترغیب رفتن است از این مرزهای جغرافیا، به فکر وا می داردمان که تعمدی نیست اصلا؟ مگر می شود که راه چاره ای نباشد؟ ایران را اگر بگذاریم برای خودی ها، یعنی اوضاع بهتر می شود؟

به گمانم نمی شود. چنانکه در این دوره هایی که تجربه کرده ایم موج مهاجرت را در ادوار مختلف، کجا بهبودی دیده شده؟ اما شاید از دل به تعبیر من، جنگ های اخلاقی داخلی، یک ساختار غلط سربرافراشته، بالاخره فرو بریزد و امکانی برای باز ساختن میسر شود.

خیلی شبیه فلسفه ی انتظار است.

این عدم ثبات را دوست نمی دارم. چه کسی دوست دارد؟

بیایید هنوز به آن یک توان درون خودمان مومن بمانیم. زندگی ناگزیرمان می کند اگر می خواهیم بمانیم.

 

تبسم علیزادمنیر

 

سرمقاله شماره 202 ماهنامه بسپار که در نیمه مردادماه منتشر شده است. 

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا