مقالات

سرنوشت مردی که خودکار بیک را به ایران آورد: به جای دستات، حالا تو دستاش خودکار بیک …

بسپار/ ایران پلیمر  داستان زندگی علی اکبر رفوگران، موسس کارخانه بیک، داستان همزمان کارآفرینی و شکست است. او حداقل ۴ دهه در ایران به کسب و کار پرداخت و کارآفرینی کرد ولی سرانجامش تلخ‌تر از بسیاری دیگر از مردان اقتصاد ایران شد.

 پدر وی، میرزا علی رفوگران بازاری متدین و صاحب نام بازار تهران بود و با اینکه یکی از بنکداران بزرگ بازار بود، در هیچ زمانی نامش بین شرکت کنندگان در مناقصات و مزایده های دولتی نبود. وی معامله با دولت وقت را حرام می دانست. از نظر او ضرورت روابط با دولت، اقدامات غیر اخلاقی و زد وبند بود. علی اکبر رفتار را از پدر آموخت و بعدها در کسب و کار خویش به کار بست. وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین برای کسب و کار میرزا علی رفوگران مصیبت بار بود. محدودیت واردات، افزایش قیمت کالاهای وارداتی و شرایط تورم دو رقمی اقتصاد ایران برای تاجری که می خواست کالاهایش را با سود اندک و با همان قیمت پیش از جنگ بفروشد منجر به تخلیه موجودی کالای تجاری در حجره و انبار شد. پس از آن نقدینگی به اندازه کافی نداشت که بتواند کالا بخرد. همین مساله باعث شد که درآمدش به شدت کاهش یافت و موقعیت فرزندانش در شرایط جدید دگرگون شد. پسرش علی اکبر مجبور شد به خاطر محدودیت درآمد پدر، مدرسه را رها کند در حالیکه ششم ابتدایی را به پایان رسانده بود.

 

روزهای متفاوت

پدر علی اکبر به او توصیه کرده بود در بحرانی​ ترین دوران زندگی هم نگاهی به فقرا داشته ​باشد. علی اکبر کسب و کاری برای خود در بازار تهران راه انداخته بود. جنگ جهانی دوم و قحطی پس از جنگ مدتی زندگی خاندان رفوگران را هم تحت تاثیر قرار داد. علی اکبر پس از اتمام مقطع ابتدایی در سال 1321 وارد بازار و در حجره پدرش به کار پرداخت. وی تا سال 1328 پیش از سربازی به مدت هشت سال تجربه فراوانی در حوزه کسب وکار بدست آورد. در این دوران گاهی عمویش مسئولیت حجره اش را به علی اکبر می سپرد. در عین حال به صورت شبانه دبیرستانش را ادامه داد همچنین با طی چند دوره کلاس آموزش سعی کرد مکالمه زبان انگلیسی را بیاموزد. علی اکبر در هنگام سربازی متاثر ازیکی از دوستانش به پخش نشریه و اعلامیه بر علیه حکومت و نظامیان عالی رتبه در سال​های 1329 و 1330 می پرداخت.

 

اولین خلاقیت

علی اکبر رفوگران اوایل سال 1330 ازدواج کرد و در خانه پدرش با امکانات محدود تشکیل زندگی داد، در همین زمان پیش پدرش کار می کرد. پدرش یک محموله بزرگ مداد ژاپنی در سال 1332 خریده بود. آن زمان اجناس ژاپنی کیفیت خوبی نداشتند و پرطرفدار نبودند. علی اکبر 23 ساله فکر کرد چه کار کند این مدادها به فروش برسند تا هم پدر از دست آنها خلاص شود هم خود بتواند پولی به دست بیاورد و جلوی پدر و همسرش خودی نشان بدهد. این اندیشه به ذهنش رسید که می توان کاری کرد تا مدادها مورد توجه بچه های دانش آموز قرار گیرد. غروب آن روز به کارگاه یک جوان ارمنی که قالب ساز بود رفت و از او خواست قالب کله عصا بسازد که وقتی روی مداد قرار می گیرد، مداد به شکل یک عصای کوچک در بیاید و قالب کوچکی هم بسازد که به وسیله آن، 2 مداد روی هم سوار شوند. صاحب کارگاه ایده را به خوبی اجرا کرد و مداد در واقع عصایی به طول 2 مداد با منگوله ای در قسمت بالا خیلی زیبا و بچه پسند شد. از همسرش خواست با کلاف های نخ ابریشم منگوله درست کند. به سرعت نزد پدرش رفت یک صندوق مداد با شرط پرداخت یک ماهه از پدرش خرید و آن را به منزل برد و به کمک همسرش آن مداد را به شکل نمونه درست کرد. او مطمئن شد که با سود فروش آنها، می تواند سرمایه خوبی دست و پا کند. مدادها را پیش یک حراجی در بازار ناصر خسرو برد که چیزهای مختلف از جمله ساعت می فروخت.

علی اکبر در ناصرخسرو حراجی به پا کرد. به سرعت کالاهای او مورد توجه مردم قرار گرفت.  پس از آن زیر زمین منزل را کارگاه مداد عصایی درست کرد. در طول چند روز، همه مدادها را فروخت و سرمایه لازم برای کارهای بعدی به دست آورد. پس از آن بسیاری از تجار نوشت افزار این گونه مدادها را به شرکت های سازنده مداد سفارش دادند. این موفقیت قدرت ریسک پذیری علی اکبر را بیشتر کرد و او تصمیم گرفت به واردات کالاهای نوشت ابزار بپردازد. چون پدرش بنکداری می کرد و به تجارت خارجی رضایت نمی داد، از پدرش جدا شد و از سال 1332 کار مستقل خود را شروع کرد. جنگ جهانی تازه تمام شده بود و کالاهای آلمانی نسبت به سایر کشورهای اروپایی ارزان تر بود. شناختش از سبد کالاهای مختلف وارداتی، علی اکبر را به سمت کالاهای آلمانی هدایت نمود. همین دقت به قیمت کالاهای مختلف، متناسب با سرمایه اندک وی و تقاضا برای کالاهای ارزان قیمت آلمانی در بازار ایران، زمینه اولین موفقیت را برایش فراهم کرد.

 

خودكار بيك چگونه وارد ايران شد؟

نام خانواده رفوگران با نام بيك گره خورده است. نامي كه در ايران با صنعت نوشت افزار و به خصوص خودكار بيك گره خورده بود و حالا در زمينه عطر و لوازم بهداشتي و آرايش هم نامي شناخته شده و قابل اعتماد است.
علی اکبر رفوگران داستان خودکار بیک را اینگونه بازگو می کند: در يك روز تابستاني، من به بازار آمده بودم، آقايي به نام بهنام كه واسطه تاجر بيك بود، به مغازه ما آمد و لاي كاغذي كه در دست داشت، سه عدد قلم بيك بود. ما شروع كرديم به نوشتن و ديديم چه چيز خوبي است! بابا نبود. آنها تابستان ها ظهر در منزل ناهار مي خوردند، نماز مي خواندند و مي آمدند. پدر آمد و من گفتم آقاي بهنام اين قلم ها را آورده. پدر نگاه كرد و نوشت و گفت اكبر، اينها چطوري جوهر مي خورند؟ گفتم اينها جوهر نمي خورد، “خودكار” است. من اين كلمه خودكار را به كار بردم و روي آن ماند.
ما دو سه سالي براي اين آقايان كار كرديم. آنها مي خواستند از ايران بروند و نمايندگي هاي خوبي هم داشتند. يك روز نماينده بيك از فرانسه آمده بود و می خواست در بازار بگردد. يادم هست در بازار، به من گفت: فكر مي كني امسال چقدر از اين خودكار را مي تواني بفروشي؟ گفتم: ما نمايندگي لوكسور را داريم و بيشتر روي آن فعاليت مي كنيم اما براي اين خودكار بايد براي كس ديگري فعاليت كنيم. گفت: اگر مال خودتان بود چقدر مي فروختند؟ ما سال هاي اول و دوم، پانصد هزار عدد فروخته بوديم، اما من گفتم:  من تضمين دو ميليون عدد در سال را مي كنم. او اين را شنيد و در يك روز، يك تلگراف به اين مضمون آمد كه شما نماينده بيك هستيد! (البته من به آن فرانسوي كه نامش لوك بود تضمين دو ميليون در سال را دادم، قصد و منظورم اين نبود كه به ما نمايندگي بدهد بلكه منظورم اين بود كه از تاجر بيك براي ادامه كار ما تعهد بگيرد.)
پدرم این امر را قبول نکرد و نهایتا این تجارت را به اصرار من به مبلغ یکصدهزار تومان که در آن زمان پول زیادی بود، با سفته های ماهی ده هزار تومان خریدیم. مي گفت صرف نمي كند، اما من گفتم من تضمين مي كنم. خلاصه ما شديم نماينده بيك. من قول دو ميليون داده بودم و در همان سال اول حدود چهار پنج ميليون فروش رفت! حدود سال ۴۱ من به پدر گفتم بيا برويم كارخانه اش را راه بيندازيم. پدر من در اين گونه مسایل محافظه كار بود و خيلي ناراحت شد. گفت: باز به كله ات زده يك كار ديگر بكني؟ من سعي كردم از دريچه افكار خودش برايش توضيح دهم. گفتم ما اگر توليد كنيم هم به مملكت خودمان خدمت مي كنيم و هم يك عده شاغل مي شوند و نان مي خورند. شعار “فقط بيك مثل بيك مي نويسد” را هم من طراحي كرده بودم. يكي اين شعار و يكي ديگر سال ها بعد “عطر بيك، عطر جواني” كه هر دو شعار تبليغاتي خوبي بود.
پدر قبول كرد و ما دو نفري راه افتاديم و به اروپا رفتيم. ما رفتيم و آقاي بيك زير بار نرفت. با پدر در آلمان بوديم كه من گفتم: اگر اجازه مي دهيد من دوباره بروم. من دوباره رفتم منتها اين بار يك چمدان كوچك فراهم كردم و توي آن پول نقد فرانسوي كه فرانك بود، گذاشتم و به زحمت از بارون بيك وقت گرفتم و رفتم پيشش. گفتم: آقاي بيك شما يك ماشين تزریق به من بده و يك قالب و من مي روم توليد مي كنم، اگر چنانچه باب طبع تان بود، ما توليد مي كنيم وگرنه ماشين مال من و قالب را هم مجاني بر مي گردانم، كرايه هم با خودم. اين هم پولش. چشمش كه به پول نقد افتاد، خوشش آمد. نقطه ضعف اروپايي ها را مي دانستم. خنده اش گرفت و خلاصه آنكه معادل پول را حساب كرد و سه ماشين و سه قطعه قالب در نظر گرفت كه به ايران بيايد. ما هم برگشتيم تهران و من در تهرانپارس يك زمين خريدم و يك شركت درست كرديم به نام “شركت صنعتي قلم خودكار بيك” كه در آن سي و سه درصد من، سي و سه درصد برادر بزرگم حاج عباس آقا و سي و چهار درصد هم پدر سهامدار بوديم.
بعد رفتم به شركت هوخست آلمان و گفتم مي خواهم اين را توليد كنم، مي خواهم جنس خيلي خوبي به من بدهيد. يك گريد به من معرفي كرد و ما زديم و نمونه را فرستاديم پاريس. يك تلگراف آمد كه شما سريعاً به پاريس بيا، آن موقع رفتن به اروپا خيلي راحت و آزاد بود. خيلي زود رفتم به پاريس. به من گفت: من به تو اجازه ساخت مي دهم، يك شرط دارد. گفتم: چه شرطي؟ گفت: به من بگو با چه موادي اين را توليد كردي؟! مثل اينكه در مواد خودشان نتوانسته بودند خوب نتيجه بگيرند و گرفتار بودند. به اين ترتيب ما با كمك شركت هوخست پيش بارون بيك چهره شديم و شروع كرديم و موفق شديم به طوري كه در سال دويست ميليون عدد خودکار مي فروختيم و اين خيلي رقم خوبي بود.

پس از چند سال كه من مشغول تولید خودكار بودم توسط شخصی پیشنهاد خرید كارخانه مداد به من شد. این كارخانه مدادسازی را شخصی به نام “فرمانفرماییان” برای دامادش وارد ایران كرده بود؛ ولی او نتوانسته بود‌ كارخانه را بچرخاند و كارخانه بلااستفاده مانده و متروكه شده بود. من این كارخانه را به تنهایی و این بار بدون كمك پدر و برادرم خریدم و چون آن زمان مداد سوسمارنشان از كارخانه “فابركاستل” آلمان به ایران وارد می‌شد و بسیار رواج داشت، من به فكر تولید آن در ایران افتادم. این‌بار به آلمان رفتم و طی یك مرحله دشوار با راضی‌كردن روسای فابركاستل آلمان كه آن هم شرح‌اش بسیار مفصل است، امتیاز ساخت آن را گرفتم. مداد سوسمار‌ را با همان كیفیت مداد ساخت آلمان در ایران تولید كردم و این مداد هم سال‌ها حرف اول را در بازار می‌زد و مثل خودكار بیك در همه ایران شهرت خوبی داشت.

رفوگران همچنین درباره ورود عطر بیک به ایران نیز اینگونه می گوید: سال 1375 كارخانه عطر بیك را از فرانسه خریداری كردم. علت اصرار من برای تهیه عطر در ایران، این بود ‌كه اول از همه مخارج گمركی واردات عطر به ایران زیاد است و تولید آن در ایران قیمت را پایین می‌آورد، دوم اینكه كشور ما جمعیت جوان زیادی دارد كه شاید همه آنها قدرت خرید عطرهای گران‌قیمت خارجی را نداشته باشند و من می‌دانستم می‌توانم محصولی با كیفیت عطرهای گران‌قیمت خارجی را با قیمت بسیار كمتر در ایران تولید كنم.

او در پایان می گوید: بعد از پیروزی انقلاب طی اتفاقاتی وداع تلخی با خودكار بیك و كارخانه‌ای كه خودم سنگ بنایش را گذاشته بودم داشتم و الان‌ حس پدری را دارم كه فرزندش را از دست داده باشد. آن روزها خودكار بیك حرف اول را در ایران می‌زد؛ اما حالا خودكارهای چینی ‌‌جای یك تولید ملی را گرفته‌اند و كارخانه بیك با تولید كمی مشغول فعالیت است!

او در دهه 70 به جرم اختلال در بازار ارز و به دستور تعزیرات حکومتی به 80 ضربه شلاق در ملاعام و در برابر چشم کارگرانش محکوم شد! هر چند این حکم از سوی ناطق نوری که رئیس دفتر بازرسی مقام معظم رهبری بود، متوقف شد اما هرگز نتوانست علی اکبر رفوگران را به زندگی عادی خود بازگرداند.

بنیان گذار “خودرکار” ایرانی اکنون کسب و کار را رها کرده ​است. کارخانه “استدلر” توسط فرزندان و برادرزاده​ های او اداره می شود ولی دیگر در محیط کارخانه خبری از خود او نیست. او مدتی به رمان نویسی پرداخت و دل​نوشته​ هایش را “خداداد” نام نهاد. خداداد شرح روزهای سخت زندگی به زبانی ساده و روان است. زندگینامه علی اکبر هم مدتی بعد به چاپ رسید. پیرمرد اکنون دور از هیاهوی تهران گوشه ​ای نشسته و شعر می نویسد. با همان خودکار بیک!

 


این مطلب در شماره 133 مجله بسپار سال 1392 منتشر شده است.

 گردآوری: فرنام نامور


تیتر  برگرفته از متن ترانه نوار، ترانه سرا عبدالجبار کاکایی و خواننده رضا یزدانی

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا