مقالات

به مناسبت آغاز مهرماه: بیاموزیم …

در آستانه پاییزی دیگر … نخست مهر فرا می رسد، با همه ی مهرانگیزی اش. با آن حال و هوای صبحگاهی نوستالژیک غریب.

کمی غم انگیز و کمی خوش آیند، برای بسیاری از ما روزهای مدرسه را تداعی می کند. روزهایی را که به اجبار یا به دلخواه برای آموختن آنچه نمی دانستیم پای درس معلم ها نشستیم. معلم هایی که برخی از آنها، در همین لحظه در ذهنمان یادآور محبتی بی دریغند و برخی متاسفانه حس گریز از هر چه که درس و مدرسه است را در ما بیدار می کنند.

درس خواندن خیلی از ما با پایان مدرسه به آخر نرسید. تا چند دهه پیش رویای دانشگاه رفتن، فرزندان خانواده ها را چند سالی در خانه و اتاق حبس و آنها را راهی دانشگاه های معدودی در ایران و یا برخی کشورهای دیگر می کرد.

این روزها هر چند هنوز فشارها هست، اما تعدد مراکز دانشگاهی و صندلی های خالی خیلی از شعبات دانشگاه هایی که به طعنه یا به جد، بزرگترین دانشگاه های دنیا شناخته می شوند، راه را برای آموختن باید هموارتر کرده باشد. اما این آموزش ها آیا ما را باسوادتر هم کرده است؟!

این نکته ای ست که هر از چند گاهی از زبان عامه، اساتید و جامعه شناسان می شنویم. نسلی که بی سواد است. انگشت اتهام در این خصوص، شبکه های اجتماعی را عموما، نشانه رفته است.

آدم های امروزی در معرض فزونی اخبار هستند، از طرق متعددی می توانند بخوانند و بدانند و مطلع شوند، اما همان اندازه که کوتاه خواندن باب شده است، از ژرفا و عمق دانستن نیز کاسته شده است، انگاری.

خیلی ها تیترهای ریز و درشت اخبار مهم و حتی شهره به زرد را می دانند (انبوهی از داده ها که زمان و انرژی زیادی صرف صرفا مرور آن می شود!) اما دریغ از اینکه انگیزه ای برای خواندن جزییات و تحلیل آنها داشته باشند.

این مسابقه خبر داشتن معلوم نیست ما را به کجا می رساند. صدها و هزارها برابر گذشته البته خطری ما را تهدید می کند، خطر اخبار جهت دار، بی هدف و مهم تر از آن نادرست! اخباری که بدون تحقیق و بررسی به سرعت توسط هر یک از ما در شبکه های مجازی بازنشر و دهها نفر، صدها و میلیون ها نفر را به دام می اندازند و خود ما هم در جایی دیگر در تله چنین اخباری به دام می افتیم.

چه باید کرد؟ شاید فقط کافی باشد که کمی دور شویم. از دور، دوباره اطراف خود را ببینیم و به انتخاب های منطقی و معقول مجالی برای عرض اندام بدهیم. زمانی در هر روز خود، فکر کنیم و به گزینش رفتارها و رویکردهای جدید بیندیشیم.

راستش من هنوز گاهی به مادربزرگم که با خط و خطوط مرسوم امروزی بی سواد یا دست کم، کم سواد خوانده می شد غبطه می خورم با آن همه قصه های اساطیری که می دانست و به زیبایی بازگو می کرد. به پدربزرگم که خواندن و نوشتن کم می دانست اما دیوان اشعار بزرگان این سرزمین را از بر داشت.

باید دوباره بخوانیم به هر شیوه ای که شده و خوب بخوانیم. خوشحالم که فرزندم این فرصت را داشته که با “پریا” ی خط خطی شاملو به خواب برود، اما نمی دانم که او برای فرزندش از چه خواهد خواند… .

 

تبسم علیزادمنیر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا